بلاگ

آخرین مطالب علمی و آموزشی پرتو اندیشه

شهریار شهیدی
استاد روانشناسی و مدیر گروه روان شناسی بالینی و سلامت دانشگاه شهید بهشتی

«هنگام صلح پسران پدران را به خاک می سپارند و در هنگامه جنگ پدران پسران را.» هرودوت مورخ یونانی ۴۸۴-۴۰۹ قبل از میلاد

جکیده: مقالۀ حاضر به بررسی نقش روان شناسی بالینی و سلامت در مباحث مربوط به صلح می پردازد. روان شناسی بالینی  با هدف پیشگیری و درمان بیماری های روانی پا به عرصۀ وجود نهاد و تحت نظارت و تاثیر مستقیم مدل پزشکی تا مدت ها بر آسیب ها و اختلالات روانی متمرکز بود، به گونه ای که سلامتی روانی را عدم وجود بیماری روانی قلمداد می کرد. بسیاری از فلاسفه و حقوقدانان نیز در قرن های گذشته صلح را نبود جنگ و جنگ را بر هم خوردن صلح و تفاهم می پنداشتند. با وجود این که فلاسفه و روان شناسان سالهاست تلاش کرده اند سلامت روانی و صلح را به طور مستقل از بیماری روانی و جنگ تعریف کنند، تنها در آغاز هزارۀ سوم میلادی است که در حوزۀ روانشناسی بالینی و سلامت و با ظهور نوخاستۀ نهضت روان شناسی مثبت، ما شاهد مطالعۀ مستقیم و علمی سلامت روانی به عنوان صلح و آرامش درونی هستیم. مقالۀ حاضر به تشریح رابطۀ بین صلح و سلامتی و ابعاد سلامتی روانشناختی از منظر روان شناسی بالینی و سلامت می پردازد.

مقدمه:

روان شناسی از دیرباز به پدیده جنگ و صلح توجه کرده و به خصوص در زمینه جنگ به نظریه پردازی درباره سبب شناسی و عوامل موثر در پدیدآیی و تداوم جنگ و درگیری در بین انسانها پرداخته است. مجلات علمی متعدد تحت عنواینی چون «روانشناسی جنگ» و «روانشناسی نظامی» موید همین مطلب می باشد. اما اخیرا در حوزه روانشناسی اجتماعی پیشرفت هایی در ارتباط با پدیده صلح نیز حاصل شده. برای مثال شاخه چهل و هشتم انجمن روان شناسی آمریکا با عنوان روان شناسی صلح و به ریاست دکتر فتحعلی مقدم مدتی است به بررسی صلح و عدم خشونت و مناقشه از منظر روان شناسی مشغول است. دکتر مقدم مدیر برنامه تعارض زدایی دانشگاه جورج تاون و سردبیر مجله صلح و تعارض انجمن روانشناسی آمریکا نیز می باشد. این مقدمه گفته شد تا دانسته شود روان شناسی با پدیده جنگ و صلح بیگانه نبوده و نیست ولی برای این که موضع روان شناسی بالینی در این خصوص روشن شود، لازم است از فلسفه و پیشینه خردگرایی در این رشته آغاز کنیم.

فلسفه و صلح:

اسپینوزا[1]، فیلسوف خردگرای هلندی در قرن هفدهم میلادی، صلح را به معنای نبودِ جنگ تعریف نکرد. صلح از دیدگاه وی "فضیلتی" [2] است که از نیروی جان مایه می گیرد. همان گونه که آزادی به معنای زندانی نبودن نیست، صلح هم به معنی نبود جنگ نمی تواند باشد. مفهوم صلح را نباید با آتش بس اشتباه گرفت. آتش بس به وضعیتی اتلاق می شود که در آن طرفینِ درگیر در یک مناقشه به صورت یک طرفه یا دو طرفه و تحت شرایط خاص، از جنگیدن دست می کشند. صلح به معنی پایان دادن به جنگ نیست. با این وجود اکثریت قریب به اتفاق تعاریف موجود جنگ و صلح را به عنوان اجزاء تفکیک ناپذیر از یک دیگر قلمداد کرده اند (فلسفی، 1394) و این طبیعتاً بدین معنی است که در ذهن انسان، صلح تنها به عنوان نتیجۀ منطقی جنگ و مناقشه و یا ابزاری که از طریق آن میتوان حالت و وضعیتی به وجود آورد که از وقوع یا ادامۀ جنگ و مناقشه پیشگیری کرد، می تواند معنی و مفهوم داشته باشد. از این روست که فیلسوفانی همچون امانوئل کانت [3] (1724 – 1804) در تحلیل های خود از صلح به تدوین اصول  و شرایطی دست یازیده اند که از طریق استقرار این اصول و شرایط "صلح پایدار"، با هدف پیشگیری از جنگ و یا خاتمه دادن به آن محقق گردد. اینها  همان اصول و شرایطی هستند که سازمان ملل متحد پس از تجربۀ دو جنگ  ویرانگر جهانی در قرن گذشتۀ میلادی بر آنها تاکید کرد و پایبند شد.  

با این وصف تکلیف دیدگاه اسپینوزا دربارۀ صلح چیست؟ آیا می توان صلح را جدا از مقولۀ جنگ مورد بحث و بررسی قرار داد؟ کریشنامورتی[4]، سخنران و نویسندۀ هندی (1895 – 1986)، صلح را وضعیتی می‌داند که در آن تمام مناقشات و مسائل حل شده‌اند و هر نوع واکنش به جنگ را زمینه‌ای برای مناقشات بعدی می‌داند. در تفکر کریشنامورتی ما بخشی از دنیا هستیم و برخورد با مساله به عنوان مشکلی در بیرون از وجود ما اشتباه است (به نقل از مصفّا، 1375) . پس صلح پایدار به منزلۀ همان مفهومی است که اسپینوزا بر آن تاکید داشت: "تنها عشق به یک حقیقت جاودانی و لایتناهی می‌تواند چنان غذایی برای روح تهیه کند که او را از هر رنج و تعبی آسوده دارد … این خیر اعلی عبارت است از علم به وحدت روح با تمام طبیعت."

صلح از منظر ادیان:

بسیاری از پژوهشگران برای ارائه تعریف مناسبی از صلح از مفهوم پردازی های دینی و مذهبی سود جسته اند. در ادیانی چون هندوئیسم و مسیحیت واژه صلح مطرادف کلمه آرامش آمده و از عباراتی چون  «صلح  (آرامش) درونی» استفاده شده است.  هندوان رسیدن به آرامش اصیل را مشروط به رهایی از هر نوع دلبستگی دنیوی که باعث تعلق به جهان فانی است می دانند. از دیدگاه مسیحیت، صلح وضعیتی است که نتیجۀ واکنش مناسب انسان به لطف و مرحمت خداوند است که منجر به ایجاد حس آرامش وشادی در انسان می شود. اما این صلح موقت است زیرا  تجربه شادی و صلح پایدارو اصیل در زمان حیات انسان امکان پذیر نیست زیرا تنها زمانی تجربه خواهد شد که انسان عملا با خداوند ملاقات کند و این تنها پس از مرگ ممکن است (آگوستین قدیس [5] قرن دوم میلادی به نقل از شهیدی، ۱۳۸۸). از طرفی صلح در جامعه از طریق عمل کردن به دستورات خداوند و قرار گرفتن در صراط مستقیم که در کتاب آسمانی نمایانده شده ممکن می شود. دستوراتی الهی که در دین مسیحیت شامل عشق ورزیدن امتناع از گناه و آسیب نرساندن به دیگران می شود.

این آرامش و صلح به معنی داشتن حس امنیت و آزادی برای ابراز عشق و دریافت عشق و محبت است. مشابه همین بحث در دین مبین اسلام نیز مطرح است. در مقاله ای تحت عنوان گرایش های متعالی و سازه های آسیب و سلامتی، شهیدی و فرج نیا (۱۳۹۳) مفاهیمی را در اسلام شناسایی کرده اند که از طریق آن روح انسان مراحل رشد و تعالی را طی می کند تا آرامش و صلح پایدار را تجربه کند. این مفاهیم شامل سازه های ذیل می شود: توکل (اعتماد به خداوند)، تعقل و تدبر (استنتاج و استدلال و تجزیه و تحلیل کردن جهان)، تقوا (با ایمان و عمل صالح به حفظ خود و ارزش ها پرداختن)، صبر و رضا (در مقابل رویدادهای ناگوار مقاومت کردن)، دعا و عبادت و ذکر (با یاد خداوند بودن و ایجاد و حفظ  ارتباط با او)، توبه (بازگشت از گناه) و غیره.... این سازه ها جهت در امان ماندن از آسیب ها و فراه کردن قابلیت رشد و بالندگی و ایجاد صلح و آرامش درونی توصیه شده. 

آنچه در این بحث چشمگیر به نظر می رسد این است که صلح از دیدگاه های متفاوتی می تواند مورد  تجزیه و تحلیل قرار گیرد ولی دو نکته مهم وجود دارد. اول این که اگر بخواهیم صلح را عدم وجود جنگ  و مناقشه تعریف نکنیم می توان برای مفهوم صلح هویتی مستقل در نظر گرفت. دوم این که می توان از طرفی از صلح شخصی و یا درونی سخن گفت و از سویی دیگر در خصوص ایجاد و حفظ صلح در سطح جامعه و نهایتا صلح جهانی سخن راند.  آیا صلح درونی منجر به شکل گیری صلح همگانی می شود یا بر عکس وجود صلح در جوامع (برای مثال در نتیجه اجرای اصول شش گانه کانت)، منجر به به وجود آمدن صلح درونی در افراد خواهد شد؟ اصلا آیا این دو مورد به هم ارتباطی دارند یا این که می بایست به طور جداگانه به مسئله پرداخت؟

صلح و روان شناسی:

در حوزه علم  پزشکی و روان شناسی و به خصوص روان شناسی بالینی و سلامت همین سوالات در مورد سلامتی و بیماری، سالهاست مطرح بوده. اگر ما بیماری را به عنوان نبرد و جنگ و مناقشه و عملکرد مختل در حوزه تن و روان و سلامتی را به مثابه آرامش و آسودگی و عملکرد هنجار و طبیعی در ذهن و بدن قلمداد کنیم (همان گونه که روانپزشکان و روان شناسان در طول تاریخ چنین کرده اند)، مباحثی که در بالا و در خصوص جنگ و صلح مطرح شد معنی و مفهوم می یابد. 

بحث درباره سلامتی و بیماری مدت مدیدی است که فکر پژوهشگران را به خود مشغول ساخته است. هنگامی که از پزشک مشهور انگلیسی ویلیام آسلر[6] در دهه پایانی قرن نوزدهم میلادی تعریف سلامتی را خواستند وی چنین پاسخ داد: «عدم وجود بیماری در فرد سلامتی است» و هنگامی که پرسیدند پس در این صورت بیماری چیست، آسلر بی درنگ گفت: «عدم وجود سلامتی»! (شهیدی و حمدیه، ۱۳۹۴). البته ساده انگاری هایی از این دست دیگر در علم و حرفه پزشکی متداول نیست و در طول قرن بیستم عمدتا به یمن نظریه پردازی ها و پژوهش هایی که در توسط روان شناسان انجام شد متخصصان متوجه شدند که نه سلامتی و نه بیماری یک حالت مطلق و مستقل در انسان نیست یعنی بیماری و سلامتی یک «رویداد» نیستند بلکه یک «فرآیند» محسوب می شوند. وضعیت جسمانی و روانی انسان تنها در یک طیف یا گستره قابل بررسی است.  

روان شناسی که در آغاز با هدف شناخت رفتار و خصوصیات روانشناختی انسان شروع به کار کرد به تدریج تبدیل به یک علم شدیداً کاربردی شد و به خصوص در حوزۀ روان شناسی بالینی توجه خود را عمدتاً به مشکلات  و اختلالات روان شناختی معطوف کرد. 

با آغاز جنگ جهانی دوم و با مشاهده آثار مخرب جنگ بر روح و روان انسان ها (دو سوم بستری شدگان جنگی در سال ۱۹۴۵ در آمریکا فاقد آسیب های جدی جسمانی بودند)، توجه روان شناسی بالینی به درمان بیماری های روانی افزایش پیدا کرد. دلیل دیگر این که بیماری های روانی در جامعه در نتیجه جنگ افزایش پیدا کرد و هنوز داروهای شیمیایی جهت درمان این بیماری ها به طور گسترده وارد بازار نشده بود. روان درمانی نیز که تا آن زمان عملاً به روانکاوی و روان تحلیل گری محدود می شد، هم گران بود و هم وقت گیر. لذا جنگ باعث شد تا روان شناسی بالینی با تاثیر پذیری مستقیم از علم و فلسفۀ پزشکی به درمان رفتاری بیماران روانی بپردازد. به تبعیت از این گرایش و تمایل و به دلیل ماهیت بیماری زایی جنگ، طبعا بهداشت روانی هم که در آن زمان در انحصار روان پزشکان بود به پژوهش و تحقیق درخصوص ماهیت و سبب شناسی بیماری های روانی پرداخت. مدل پزشکی تعریف ساده انگارانه ای از بیماری را ارائه می داد که تا امروز نیز خواه ناخواه و کمابیش مورد استفاده قرار می گیرد. بیماری یعنی «بروز اختلال یا آسیب به بافت های بدن که متعاقب آن عوارض عینی و مشخص ظاهر شود» (شهیدی و حمدیه، ۱۳۹۴). پس همسو با تعریف آسلر، سلامتی زمانی حاصل می شود که آسیب وارده رفع و عملکرد بدن به روند و حالت طبیعی باز گردد (صلح و آرامش برقرار شود). مشکل بنیادین و اساسی در استفاده از این تعریف پزشکی در حوزه روان شناسی بالینی و سلامت این است که وجود صلح و آرامش و سلامتی روح و روان مشروط و منوط به نبود بیماری و تعارض و مناقشه است. پس نبود بیماری ما را تنها به نقطه صفر می رساند و ما نمی توانیم بفهمیم سلامتی و آرامش روان شناختی چیست. این دقیقا مسئله ای بود که روان شناسان سلامت در اواخر قرن بیستم با آن درگیر بودند.

روان شناسی مثبت:

در تجربه بالینی ما، با مراجعینی که با مشکلات و اختلالات روانی و جسمای دست به گریبانند، هنگامی که درمانگر از آنان سوال می کند که خواسته و انتظارشان از درمان چیست، غالبا چنین پاسخ می دهند که: «می خواهم از شر افکار مزاحم و مخرب، رفتارهای نابهنجار و احساسات منفی و آزارنده خلاص شوم». اگر درمانگر اصرار ورزد تا مراجع بگوید انتظار دارد پس از خلاص شدن از شراین نابهنجاری ها، انتظار دارد چه چیزی به دست آورد، معمولا مراجع رسیدن به صلح و آرامش و آسودگی را به عنوان هدف بیان می کند. حال اگر سوال شود که این صلح و آرامش چیست؟ معمولا نبود افکار مزاحم و تعارضات و درگیری ها بار دیگر مطرح می شود. این نه تنها را ابهام را برطرف نمی سازدبلکه  دایره وار ما را به نقطه نخست باز می گرداند! 

این وضعیت همان چیزی است که روان شناس مشهور مارتین سلیگمن[7] را برانگیخت تا نهضت روان شناسی مثبت[8] را در سال ۱۹۹۸ میلادی آغاز کند. سلیگمن در همین سال به ریاست انجمن روان شناسی آمریکا رسید. او در سال ۲۰۰۰  پنجاه و پنجمین شماره مجله معتبر و جهانی «روان شناس آمریکایی»[9] را به معرقی روان شناسی مثبت اختصاص داد که به شماره هزاره معروف شد. خدمت بزرگ سلیگمن و همکارانش در معرفی و ارائه روان شناسی مثبت این بود که بر خلاف نگرش سنتی در روان شناسی بالینی و سلامت که بیماران را موضوع مطالعه خود قرار می داد موضوع مطالعات انسان های سالمی بودند که در پی شادی، رشد، موفقیت و لذت بردن از زندگی تلاش می کردند. پس از سالها، سلامتی روانی به طور مستقیم، مستقل و علمی مورد مطالعه قرار گرفت. گرچه بیماریهای روانی و اختلالات رفتاری کنار گذاشته نشدند و طیف بیماری – سلامتی نادیده انگاشته نشد. در پی پژوهش های بسیار گسترده در ادیان و متون باستانی در فرنگ های متنوع جهان، در سال ۲۰۰۴ پیترسون و سلیگمن[10] کتایی تحت عنوان: «فضائل و توانمندی های شخصیت: کتاب راهنما و تشخیص»[11] منتشر کردند که در آن سلامت روانی و اجراء آن طبقه بندی شده بود. از حدود هشتاد سال پیش روان شناسان و روان پزشکان سعی در تدوین طبقه بندی بیماری های روانی کرده بودند که آخرین نسخه آن تحت عنوان «پنجمین ویراست دستورالعمل آماری و تشخیصی»[12] توسط انجمن روان پزشکان آمریکا در سال ۲۰۱۳ منتشر شد. در کتاب پیترسون و سلیگمن سلامت روانی مشتمل بر شش فضیلت[13] گسترده شامل و ۲۴ توانمندی منشی[14] است که هر کدام از این توانمندی ها در زیر گروه یکی از فضیلت ها دسته بندی شده است. پیترسون و سلیگمن معتقدند که همان گونه که بیماری های روانی با ملاک های مشخص قابلیت تشخیص دارند، سلامتی روانی را نیز می توان بر اساس ملاک هایی تشخیص داد. ملاک های تشخیص برای این توانمندی های منشی به صورت خصوصیاتی شناسایی شده است که با ارزیابی این خصوصیات میزان سلامتی قابل تشخیص می شود. برای مثال این که توانمندی ها معمولا صفت هستند نه حالت به گونه ای که بخشی از شخصیت فرد محسوب می شوند نه صرفا واکنش فرد به یک موقعیت خاص. دیگر این که این صفت شخصیتی باعث ارضاء شدن فرد و تشکیل یک زندگی خوب، با ارزش و لذت بخش می شود. دیگر این که این توانمندی ها از نظر اخلاقی ارزشمند هستند. هر توانمندی به خودی خود و حتی در غیاب نتایج سودمند آشکار ارزشمند محسوب می شوند (طاهری فر و شهیدی، ۱۳۹۴).  شش فضیلت کلی عبارتند از:

  • ۱. خرد و دانش[15] که شامل توانمندی های منشی خلاقیت، کنجکاوی، فراخ اندیشی و آزاداندیشی و عشق به یادگیری می شود.
  • ۲. شجاعت[16] که شامل توانمندی های منشی شامل شهامت، پشتکار، یکپارچگی و سرزندگی می شود.
  • ۳. انسانیت[17] که شامل توانمندی های منشی شامل عشق ورزی، مهربانی و هوش اجتماعی می شود.
  • ۴. عدالت[18] که شامل توانمندی های منشی شامل شهروندی، عدل وانصاف و رهبری می شود.
  • ۵. خویشتن داری[19] که شامل توانمندی های منشی شامل بخشش و ترحم، تواضع و فروتنی، اعتدال و میانه روی، دور اندیشی و خود تنظیمی می شود.
  • ۶. تعالی[20] که شامل توانمندی های منشی درک و تقدیر از زیبایی، سپاسگزاری، امید، شوخ طبعی و معنویت می شود (پیترسون و سلیگمن، ۲۰۰۴).

با وجود علاقه زیادی که به نهضت روان شناسی مثبت وجود دارد به این نکته توجه نشده که بهترین مکان برای یافتن آن کجاست؟ کاربرد یافتن توانمندی های منشی در حوزه روان درمانی و زندگی شخصی و خانوادگی و اجتماعی واضح و مبرهن است. آیا زمان آن فرا نرسیده که از دیدگاه روان شناسی مثبت در حوزه سیاست و دیپلماسی نیز سود جست؟ اسپینوزا صلح را یک فضیلت انسانی نامیده است. همان طور که ذکر آن رفت بسیاری رویکردهای مذهبی بر این فضیلت مهم تاکید کرده اند که کشف این تاکید باعث شد که روان شناسان به تدوین اصول و مبانی روان شناسی مثبت انجامید. عجیب است که همین اسپینوزا از طرف یهودان طرد و از جانب کلیسای مسیحی در اواخر عمر تکفیر شد.

حالت صلح و آرامش در رویکردها و برخوردها و تعاملات بین المللی تنها زمانی محقق می شود که سیاست پیشگان توانمند و مجهز به توانمندی های شخصیتی و فضائل منشی با یکدیگر به گفتگو و تعامل پردازند و این سیاستمداران و رهبران از درون جامعه ای بر خواهند خواست که در آن صلح روانی و درونی ترغیب و تشویق و در چهارچوب فرهنگ و تربیت جامعه گنجانده شود.


منابع

شهیدی، شهریار (1388) روان شناسی شادی. نشر قطره، تهران.

شهیدی، شهریار و حمدیه، مصطفی (1394) اصول و مبانی بهداشت روانی (چاپ هفتم). انتشارات سمت، تهران.

شهیدی، شهریار و فرج نیا، سعیده (1393) روان شناسی و گرایش های متعالی: نقش روح و ابعاد مربوط به آن در رشد شخصیت انسان. فصلنامۀ رویش روان شناسی، 3(3)، 43-54.

کریشنامورتی، جیدو (1375) حضور در هستی (مترجم محمد جعفر مصفّا)، نشر گفتار، تهران.

طاهری فر، زهرا و شهیدی، شهریار (1391) راهنمای سلامت روانی: مدل فضیلت ها در عمل. فصلنامۀ رویش روان شناسی، 1(4)، 5-22.

فلسفی، هدایت الله (1394) صلح جاویدان و حکومت قانون: دیالکتیک همانندی و تفاوت. فرهنگ نشر نو، تهران.

Seligman, MEP and Csikszentmihali, M (2000) Positive psychology: An introduction. American Psychologist, 55(1), 5-14.

Peterson, C and Seligman, MEP (2004) Character Strengths and Virtues: A Handbook and Classification. Oxford University Press and American Psychological Association, NY. 


 
[1] Spinoza
[2] Virtue
[3] Emanuel Kant
[4] Krishnamurti

[5] St. Augustine

[6] William Osler
[7] Martin Seligman
[8] Positive Psychology
[9] American Psychologist
[10] Peterson and Seligman
[11] Character Strengths and Virtues: A Handbook and Classification
[12] Fifth Edition of the Diagnostic and Statistical Manual, DSM (V)
[13] Virtue
[14] Character Strengths
[15] Wisdom
[16] Bravery
[17] Humanity
[18] Justice
[19] Temperance
[20] Transcendence


به اشتراک بگذارید :

مطالب دیگر بلاگ