بلاگ

آخرین مطالب علمی و آموزشی پرتو اندیشه

نویسنده: شهریار شهیدی

عنوان به ظاهر عجیب و نا مانوس نوشتاری که پیش رو دارید، گزارشی پراکنده از گفتگو و گپ و گفت دوستانه ای است که در چند جلسه حضوری و مکاتبۀ الکترونیکی بین من و استاد قدیمی کالج دانشگاهی لندن و دوستم پروفسور ادرین فرنهام  (Professor Adrian Furnham) اتفاق افتاد. این گفت و شنودها بلافاصله پس از درگذشت شاهزاده فیلیپ همسر ملکۀ فقید انگلستان در فروردین 1400 شروع شد و تا تابستان همان سال به طور پراکنده ادامه یافت. من در ایمیلی به استاد قدیمی خود ضمن اشاره به شاهزاده که در سن صد سالگی از دنیا رفته بود، نوشتم که برخی افراد نه تنها نمایندۀ سیاسی و معنوی ملت خود هستند ولی همواره نماینده فرهنگ یک ملت نیز به حساب می آیند. شاید بررسی نیمرخ روانشناختی این گونه "رهبران" دانش و اطلاعات ارزشمندی در اختیار ما جهت شناخت خصوصیات روانشناختی / فرهنگی یک جامعه قرار دهد. و این گونه بود که ما به بارزترین خصوصیت شخصیتی شاهزاده فیلیپ توجه کردیم و ابعاد و مشابهت های فرهنگی و روانشناختی آن را مورد بررسی قرار دادیم. حال که تنها اندک زمانی از درگذشت خود ملکۀ انگلستان می گذرد، به اشتراک گذاشتن این افکارشاید خالی از فایده نباشد. 

یکی از مشاهدات رایج درباره شاهزاده فیلیپ از این قرار بود که ایشان هیچ علاقه ای به این باور پذیرفته شده در جهان امروز که انسان می تواند و مجاز است که مشکلات و هیجان های شخصی خود را در ملاء عام ابراز و یا بیان کند، نداشت. دست کم این که این موضوع را تائید نمی کرد. او بردباری، پایمردی و سُتاوندی را سالم ترین واکنش به هر نوع مشکل شخصی قلمداد می کرد.

سُتاوندی که به عربی رواقی گری و به انگلیسی  Stoicism نامیده می شود مکتبی فلسفی است که ۳۰۱ سال قبل از میلاد در شهر آتن به‌وسیلۀ زنون رواقی (Zeno) پایه‌ریزی شد. از دیدگاه ستاوندیان میل به لذت و ترس از درد باعث افراط و تفریط در زندگی می شود. پس انسان، به عنوان یک موجود اجتماعی، و به منظور برای دستیابی به خوشبختی و سعادت می بایست با رعایت کامل اصول اخلاقی با احساسات و عواطف منطقی برخورد کند و همواره مراتب تعادل و انصاف را رعایت نماید. نام این فلسفه در زبان‌های اروپایی و نیز عنوان رواقی برای آن، از این رو است که انجمن ایشان در یکی از رواق‌های آتن برگزار می‌شد. واژه stoa در یونان باستان به ایوانی گفته می‌شد که با کاربری از ستون‌ها، استوار و ایستانده شده بود. استوار، استوانه، ایستادن و راست (قائم) همه هم‌ریشه با این واژه هستند. ستاوندیان از این رو چنین نامیده شدند که پایه‌گذار آن‌ها زنون در سُتاوند میانی آتن آموزه‌های خود را به شاگردان و پیروانش می‌آموخت. این فلسفه به دنبال کامیابی رفتاردرمانی شناختی دوباره پیش کشیده شد. این روش روان‌درمانی، همچون فلسفۀ رواقی‌گری، با دگرگونی شیوۀ فکر کردن و دیدگاه هر کس دربارۀ خود و جهان اطراف به یاری مردم می‌آید.

روان شناسان برای مدت بیش از هفتاد سال است که بین افرادی که از نظر هیجانی "حساس" (sensitizers) و "سرکوبگر" (repressors) هسنتد، تمایز قائل شده اند. از دیدگاه روانشناسان سنتی، این طیف سرکوبگری _ حساسیت در مقابل درد و رنج ناشی از مشکلات، نشان دهندۀ یک نوع مکانیزم دفاعی جهت کاهش دادن اضطراب است. سرکوب گران سُتاوندانی هستند که در مقابل تهدید، از طریق مسدود کردن، انکار، سرکوب، و فراموش کردن رویداد فشار زا، واکنش نشان می دهند. این افراد سعی در اجتناب و نادیده گرفتن پریشانی ها دارند. این تکیه کلام شاهزاده فیلیپ مشهور است که می گقت: "دهانت را ببند و ادامه بده!"

در نقطۀ مخالف گروه سرکوبگر، افراد حساس هستند که رویدادهای تهدید کننده را سریعاً شناسایی می کنند و به راحتی به یاد می آورند. آنان به جای اجتناب از مسئله، به آن نزدیک می شوند. در خانواده سلطنتی انگلستان شخصیتی چون شاهدخت دایانا Diana)  (همسر فقید چارلز سوم یا مگان ( Megan دوشس مستعفی کمبریج) چنین بودند. آن دو در برنامه های تلویزیونی شرکت می کردند تا احساسات واقعی خود را با مردم در میان بگذارند. گاه اشک صداقت هم ریخته می شد. ابراز احساسات از این دست، از نظر افراد حساس سودمند و "درست" است. 


پایمردی، فرهنگ سُتاوندی، و شاهزاده فیلیپ  (قسمت دوم)

قهرمانان انسانی و ابر انسانی، چه خیالی بوده باشند چه واقعی، در بسیاری از فرهنگ ها، از جمله فرهنگ ایران و بریتانیا، از این خصائل سُتاوندی، پایمردی و بردباری به نوعی برخوردار بوده اند. از رستم قهرمان اساطیر ایران زمین تا شاه آرتور (King Arthur) قهرمان اساطیر ولز. از لطفعلی خان زند که مردانه شکنجه ها و رنجهای اسارت به دست آقا محمد خان را با بردباری و رشادت تحمل کرد تا امیر کبیر که حتی با همسر دلبندش از بار سنگین مسئولیت ها و درک نادانی ها و خیانت ها درد دل نمی کرد. از کاپیتان لورانس اوتس (Lawrence Oates)  افسر دلیر ارتش بریتانیا که در جریان اکتشاف قطب جنوب، به تنهایی از چادرش خارج شد تا خود را فدای همراهان گمشدۀ خود کند. تا بیانیۀ رسمی امپراطوری بریتانیا در قرن نوزدهم که بر "مردانگی به سبک اصول اخلاقی مسیحی" سخن می گفت و ابراز احساسات و هیجان ها را نشانه ای بارز از آسیب پذیری و ضعف توصیف می کرد. این ستاوندی به معنای پذیرش همراه با بی تفاوتی در برابر هر مصیبت و دشواری است که تقدیر و زمانه در پیش راه انسان قرار می دهد. مقابلۀ درست و شرافتمندانه یعنی سکوت، تحمل، تاب آوری و پذیرش. 

بیش از هر چیز دیگری نماد این "پایمردی سرکوب گرانه" شامل حفظ آرامش، کنترل و بی تفاوتی در برابر خطرات است. عجیب این که شعار "آرام باش و با خونسردی به راهت ادامه بده" در جهانی که در آن بر حساسیت و حساس بودن تاکید می شود و سرعت و شدت ارتباطات حساس کننده و حساسیت زا محسوب می شود، همچنان پایدار و به قوت خود باقی است.

توصیۀ شاهزاده فیلیپ به مردم و خانوادۀ خود از این قرار بود که همواره در مقابل چالش ها یا تهدیدها غیر قابل نفوذ باشند و زیر آتش توپخانه، با خونسردی وقار رفتار کنند و مشکلات را دست کم بگیرند. او در دوران جوانی و در طول جنگ جهانی دوم، به عنوان یک دریانورد شجاع در نیروی دریایی کشورش این توصیه را عملاً به اثبات رسانده بود.

در جنگ جهانی دوم، به زندانیان اسیر در اردوگاه های جنگی ژاپن که متحمل بی رحمی ها و خشونت های فراوان شده بودند، اکیداً دستور داده شد تا به پیروی از اصول اخلاقی مذکور و به پیروی از سنت شاهزاده فیلیپ، به هیچ وجه از روان زخم ها و مصائب خود سخنی به میان نیاورند: هر نوع دردی را سبک قلمداد کنید؛ مثل یک مرد دردها را تحمل کنید. و با استناد به این ضرب المثل انگلیسی که "بر هم زدن ذغال با انبر، افروختن شدیدتر آتش است" به سربازان رنج دیده تلقین می شد که گذشته ها گذشته و آنچه گذشته در اقلیمی دیگر باید به دست فراموشی سپرده شود. 

ولی این رویکرد به معنی پنهان کردن اضطراب، تردید و پریشانی و مهار شدید احساسات است. تلاش برای نشان ندادن یکی از خصوصیات بارز انسانی، یعنی آسیب پذیری است.

آزمون های روان شناختی متعددی سُتاوندی را با عباراتی چون "وقتی دیگران در مقابل من ابراز احساسات می کنند، من ناراحت می شوم" و "ابراز احساسات نشانۀ ضعیف بودن است" می سنجند. سُتاوندان گزینۀ "مخالف هستم" برای عباراتی چو "به نظر من افراد سالم ابراز احساسات می کنند" و "وقتی ناراحت هستم،  دوست دارم یک نفر مرا در آغوش گیرد" و "من گاهی در ملاء عام گریه می کنم" را برمی گزینند. 

یک مقاله که به تازگی در مجلۀ پزشکی بریتانیا به چاپ رسیده، پنج نوع متمایز از ستاوندی را شناسایی کرده. ستاوندی همراه با ناگویی (Stoic taciturnity): فرد بر این باور است که همواره باید مشکلات و احساسات را از دیگران پنهان کرد. ستاوندی همراه با تحمل (Stoic endurance): فرد بر این باور است که باید همواره رنج جسمانی را بدون گلایه تحمل کرد. ستاوندی همراه با خویشتن داری  (Stoic composure): فرد بر این باور است که همواره باید احساسات و هیجان های خود را هنگام فشار کنترل کند. ستاوندی همراه با متانت (Stoic serenity): فرد بر این باور است که ابراز احساسات قوی و شدید کار درستی نیست؛ و ستاوندی همراه با بی تفاوتی نسبت به مرگ                          (Stoic death indifference): این باور که فرد نباید از مرگ هراسی داشته باشد یا از آن اجتناب کند.

نویسنده و روزنامه نگار معروف انگلیسی ایان هیسلوپ (Ian Hislop) در سال  2012 میلادی در یک برنامۀ مستند سه قسمتی در تلویزیون بی بی سی تحت عنوان "منقبض کردن لب بالا: تاریخ احساسات در بریتانیا" در این خصوص بحث کرد که چگونه ستاوندی در بریتانیا شکل گرفته و آیا این گرایش در کشور در حال تغئیر هست یا خیر. لازم به ذکر است که عبارت "منقبض کردن لب بالا" یک اصطلاح انگلیسی است که نشان دهندۀ کنترل احساسات است زیرا لرزیدن لب بالا یکی از علائم ترس و خشم محسوب می شود.هنگام مرگ شاهدخت دایانا در سال 1997، گروه بیشماری از مردم بریتانیا به طور غیر منتظره ای و در ملاء عام ابراز احساسات شدید کردند و این بحث آغاز شد که ممکن است فرهنگ ستاوندی در بریتانیا و در پایان قرن بیستم میلادی در حال تغئیرباشد. الی الخصوص که شخص ملکه الیزابت هیچ احساساتی در واکنش به مرگ نابهنگام عروسش از خود نشان نداد و تنها در مجلس یادبود دیانا با لحنی معمولی از وی قدردانی کرد. بعدها در مقابل انتقادات شدید طرفداران دیانا، اظهار داشت که ترجیح داده غم و اندوه شدید خویش را در جمع اظهار نکند و در عوض به قصر بالمورال (Balmoral) در اسکاتلند برود و از فرزندان دیانا محافظت و نگهداری کند. 


پایمردی، فرهنگ سُتاوندی، و شاهزاده فیلیپ  (آخرین قسمت)

بنابراین، آیا مردم بریتانیا، همان گونه که شاهزاده فیلیپ باور داشت، در حال دگردیسی و تبدیل شدن به گروهی کودک لوس هستند که به طور رقّت انگیزی "اشکشان دم مشکشان است"؟ گروهی ضعیف و شکست خورده با تار و پود ضعیف اخلاقی که جُربزۀ جنگیدن را ندارند؟ یا آیا بلاخره پس از گذشتن سالیان دراز مردم بریتانیا در حال یافتن راه هایی سالم برای کنار آمدن و ابراز احساسات خود هستند؟ در کشور ما ایران اوضاع چگونه است؟ تجربۀ بالینی متخصصین و تجربۀ زیستۀ ما شاید موید همین الگو به خصوص با تاکید بر تفاوت های جنسیتی در ایران باشد. ولی نیاز مبرم به پژوهش در این حوزۀ مهم فرهنگی وجود دارد.

روان شناسان در این باره چه نظری دارند؟ ادبیات پژوهش ظاهراً موضعی منفی در برابر فلسفۀ ستاوندی و نیز استفاده از این رویکرد به عنوان یک راهکار مقابله ای اتخاذ کرده است. البته همۀ متخصصین با این مسئله موافق نیستند ولی کسانی که به طرفداری از چارچوب پایمردی و استقامت به پا می خیزند، به سرعت توسط "مافیای درمان"  (که خیل عظیم مشتریانشان درمانجویانی هستند که با تاکید بر ابراز احساسات و فلسفۀ "حساس بودن به احساسات" تحت درمان می شوند) مورد تهاجم قرار می گیرند. 

با این وجود شواهدی وجود دارد که نشان می دهد اندرز شاهزاده فیلیپ احتمالاً می تواند راه و رسم ناسازگار و ناخوشایندی را برای کنار آمدن با جهان پیش روی انسان قرار دهد: نخست این که، به خصوص در مورد مردان (که در مقایسه با زنان از آنان انتظار استقامت و پایمردی بیشتری می رود) نوعی بی تحرکی در برابر عوارض و نشانگان بیماری مشاهده می شود. عباراتی چون "درد را مثل یک مرد تحمل کردن" یا "مرد که گریه نمی کند" در ایران هم بسیار رایج است. اما در دراز مدت نادیده یا دست کم گرفتن عوارض و نشانگان بیماری به دلیل این که "فقط افراد ضعیف و ناتوان به دکتر مراجعه می کنند" می تواند بهای گزافی در پی داشته باشد. نادیده گرفتن هشدارها و پیام هایی که جسم و بدن ما می دهد، فضیلت محسوب نمی شود و کار خردمندانه ای نیست. 

دوم این که پژوهش ها نشان می دهند که تردید و بازداری در صحبت کردن دربارۀ احساسات در واقع می تواند نتیجۀ ناتوانی در صحبت کردن در خصوص احساسات باشد. تظاهر به این که صحبت کردن دربارۀ احساسات نابخردانه، ناسالم، یا نشانۀ ضعف است ممکن است تنها پوششی برای پنهان کردن ناتوانی ما در ابراز احساساتمان باشد. شاهزاده فیلیپ خود اذعان داشت که ابراز احساسات هرگز کار ساده ای برایش نبوده. کسب "مهارت های مشاوره" به ما حق انتخاب می دهد. تفاوت فاحشی وجود دارد بین این که ما نتوانیم ابراز احساسات کنیم و این که انتخاب کنیم که احساسات خود را ابراز نکنیم.

سوم این که سُتاوندان سرد و بی توجه به نظر می رسند. بسیاری سخت رویی خود را با مهتری و برتر شمردن خود به نمایش می گذارند. در محیط اجتماعی و کاری امروز، ارزش های اصلی آنان مثل رقابت، داشتن قدرت، برتری جویی و مهار کردن، الزاماً ارزش های جذابی محسوب نمی شود. برخی افراد سُتاوند حتی ممکن است افراد به زعم خودشان ضعیف، عجیب و غریب و نااتوان را قربانی قُلدری و تمسخر خویش سازند. پادشاه چارلز سوم پسر شاهزاده فیلیپ، که اخیراً پس از درگذشت مادرش به سلطنت رسید، در این خصوص تجربیات جالبی را تعریف کرده و از رفتار گاه تمسخر آمیز پدر و مادر در دوران کودکیش سخن گفته.

به سادگی می توان دلیل این همه سُتاوندی و اصرار بر پایمردی و استقامت در شاهزاده فیلیپ پس از خواندن زندگینامۀ او و تدقیق در مراحل اولیۀ زندگی او را درک کرد. او و بسیاری از همنسلان او چاره ای جز پیش گرفتن فلسفۀ سُتاوندی نداشتند زیرا دسترسی به خدمات بهزیستی و رفاهی و امکان برخورداری از حمایت های روان شناختی و اجتماعی برای آنان فراهم نبوده. او ابزاری را برگزید که برایش راهگشا بود. 


به اشتراک بگذارید :

مطالب دیگر بلاگ