بلاگ

آخرین مطالب علمی و آموزشی پرتو اندیشه

بنام او

چرا جنگ

مدت‎هاست که از تمام کانال‌ها و رسانه‎های خبری دوری می‌جویم. نه صفحات خبری را در شبکه‎های مجازی دنبال می‎کنم و نه به تماشای شبکه‌های خبری می‌نشینم. به غیر از جنگ و خون‌ریزی و کشت و کشتار مگر خبر دیگری هم برای بیان کردن دارند؟ گویی اعلام هر خبر خوشی بر آنها و شنیدن هر خبر خوشی بر ما، حرام است.

چه کسی فکرش را می‌کرد در قرن 21 روزی برسد که در جای جای جهان، از کشور خودمان گرفته تا کشورهای دیگر، شاهد این حجم از جنگ وظلم و بی‌عدالتی باشیم؟ دلمان خوش بود سازمان ملل و حقوق بشر داریم، دلمان به آن همه پیشرفت و صحبت از برابری و صلح و عدالت گرم بود، در مخیله‌مان هم نمی‌گنجید روزی برسد که هر طرف که سر بگردانیم خون‌های به ناحق ریخته شده ببینیم.

یاد جمله‎ای از فروید در خصوص جنگ می‎افتم که عنوان می‌کند: 

"[جنگ] با سیراب‌‌شدن از یک خشم و کین کورکورانه هرآن‌‌چه را که سد راه آن است نابود می‌‌کند، چندان که گویی پس از پایان آن برای انسان‌‌ها نه آینده‌‌ای باید برجا بماند و نه آشتی و آرامشی... " 

در دهه 1930 که جنگ و آشوب کل دنیا را فرا گرفته بود، از یک سو در اروپا فاشیست‎ها در حال در دست گرفتن قدرت در ایتالیا بودند و نازی‌ها در آلمان ‎و کمونیست‌ها در شوروی می‌تازاندند، از سوی دیگر هم در آسیا چین مورد حمله ژاپنی‌ها قرار گرفته بود و جان‌هایی بود که گرفته می‌شد و تن‌هایی بود که مورد تجاوز قرار می‌گرفت، انیشتین که فردی صلح‌طلب و مخالف جنگ بود نامه‎ای به فروید نوشت و در همان خط‌های ابتدایی نامه از فروید پرسید: "آیا در مقابل فاجعه شوم جنگ راه نجاتی برای جامعه بشری وجود دارد؟"

انیشتین در ادامه نامه خود به فروید اینگونه می‎نویسد که: "من نه تنها صلح‏طلبم، بلكه صلح طلبی مبارزه جويم كه برای برقراری صلح با تمام وجود مبارزه می‏كنم. هيچ چيز قادر به از ميان برداشتن جنگ نيست، مگر آن كه انسان‏ها خود از رفتن به جبهه امتناع کنند. برای تحقق آرمان‏های بزرگ، ابتدا اقلیتی مبارز، تلاش و كوشش می‏كنند. آيا بهتر نيست در مسیر صلح كه به آن ايمان داريم رنج كشيد تا در جنگ، كه به آن باوری نيست، نابود شد؟"

فروید نامه‌اش در پاسخ به انیشتین را با بررسی نسبت "حقوق" با "زور" آغاز می‌کند. او این طور می‎نویسد که: "امروز برای ما حقوق و زور در تضاد با یکدیگر قرار دارند. با این همه به سادگی می‎توان نشان داد که اولی (حقوق) از دومی (زور) پدید آمده است." او در ادامه بیان می‎کند که: "اصولا تضاد منافع میان انسان‎ها با توسل به زور خاتمه پیدا می‌کند. در میان انسان‌های غارنشین که به صورت گله حیوانات زندگی می‌کردند قدرت بازو و مشت تعیین‌کننده مالکیت بود، ولی با پیدایش اسلحه و استراتژی جنگ، برتری فکری جای زور بازو را گرفت."

فروید همچنین معتقد بود که وجود غریزه مرگ در انسان‎ها یکی از علل اشتیاق افراد برای شرکت در جنگ است. غریزه‎ای که در تمام انسان‌ها وجود دارد و به تدریج آنها را به سمت نابودی سوق می‌‎دهد. به همین دلیل او بر این باور بود که معقول‌ترین انسان‌ها هم تحت شرایط خاص ممکن است برده و فرمان‎بردار احساسات و غرایز خود ‌شوند. فروید انسان‎ها را بدون وجود غریزه مرگ و پرخاشگری بی‎دفاع در برابر هر خطری می‎دانست و نه تنها امیدی به محو کامل تمایلات پرخاشگرانه انسان‌ها نداشت، بلکه وجود آن را برای ادامه حیات لازم می‎دانست. 

فروید به غیر از غریزه مرگ به وجود غریزه دیگری در انسان‎ها نیز باور داشت و همه رفتارهای ما را متاثر از این دو غریزه می‎دانست. او غریزه دیگر را غریزه زندگی یا همان غریزه جنسی یا غریزه عشق نامید و بر این باور بود که این غریزه در جست و جوی صیانت و وحدت است، درست برعکس غریزه مرگ که خواهان نابودی و تخریب است. بنابراین رفتار ما انسان‌ها پیچیدگی‌های خاص خود را دارد و هر رفتاری را می‏توان ترکیبی از غریزه زندگی و مرگ دانست. 

فروید در خصوص غریزه مرگ و زندگی می‎نویسد: "هر یک از این غرایز ضروری است و تجلیات حیات از اثرات مشترک و تاثیرات متقابل آن‌ها پدید می‌آید. به نظر می‌رسد که هیچ یک از این غرایز قادر به فعالیت جداگانه و بدون دیگری نیست و همیشه هر یک تا حدی مشخص با دیگری همراه است... صیانت از نفس مسلما نشأت گرفته از غریزه عشق است ولی... اگر بخواهد به هدف و مقصود خود دست یابد، نیاز به پرخاشگری دارد...به ندرت می‌توان رفتاری را پیدا کرد که فقط از یک غریزه متاثر شده باشد... هر رفتاری به خودی خود و به شیوه‌ای خودانگیخته، آمیزه‌ای از غریز عشق و پرخاشگری باید باشد."

به همین دلیل فروید معتقد است تنها یک انگیزه افراد را به سمت جبهه‌های جنگ سوق نمی‎دهد بلکه انگیزه‎های بسیار متفاوتی وجود دارد، اما از بین تمام آن انگیزه‎ها قطعا یکی‌شان میل به پرخاشگری و تخریب است. اگرچه صحبت‎های فروید ممکن است بسیار ناامیدکننده و تاریک به نظر برسند اما می‎توان آنها را از بعضی جهات بسیار درست دانست. با نگاهی به تاریخ و بررسی وحشیگری‌ها و جنگ‎های بی‌شماری که تا به حال رخ داده‎اند و همچنان نیز در حال رخ دادن اند، می‎توانیم وجود چنین تمایلات پرخاشگرانه‎ای را در کنار تمایل به زندگی باور کنیم. 

همچنین فروید بر این عقیده بود که هر آنچه رشد و تکامل فرهنگی را تسریع و تقویت کند، بی‌گمان کاربردی مثبت علیه جنگ خواهد داشت. او معتقد بود، هر چه که ما از آن بهره می‌بریم و هر چه که از آن رنج می‌بریم برخاسته از همین تکامل فرهنگی هستیم که بسیاری آن را "تمدن" می‎نامند. فروید از میان ویژگی‌های روانشناختی تکامل فرهنگی یا همان تمدن، دو ویژگی را از همه مهم‎تر می‎دانست: اولی قدرت یافتن خرد و غلبه آن بر زندگی غریزی؛ و دومی درونی شدن تمایلات پرخاشگرانه با تمام پیامدهای سودمند و مفیدش و همه نتایج خطرناکش.

در انتهای نامه‌ نیز فروید این پرسش را مطرح می‎کند که تا کی باید در صبر کرد و منتظر ماند تا دیگران نیز صلح‌طلب شوند؟ پاسخ او به این سوال این است: "نمی‌دانم؛ اما شاید خیالبافی نباشد اگر به تأثیر دو عاملی امید ببندیم که در آینده‌ای نه چندان دور به جنگ و جنگ‌طلبی خاتمه خواهند داد: یکی نگرش فرهنگی و دیگری ترس موجه از جنگ آتی. نمی‌توان حدس زد که این راه از چه پیچ و خم‌هایی خواهد گذشت. اما به جرئت می‌توان گفت: هرآنچه رشد و تکامل فرهنگی را تقویت و تسریع کند، بی گمان کاربردی مثبت علیه جنگ خواهد داشت".


به اشتراک بگذارید :

مطالب دیگر بلاگ