مقالهای پیرامون پیانیست و توانمندی منش خلاقیت
مقدمه: چرا پیانیست؟
در اولین مقاله از سری مقالات 24 توانایی 24 فیلم به سراغ فیلم پیانیست میرویم، پیانیست ساخته رومن پولانسکی[1] تراژدی واقعی از زندهماندن وُؤادیسواف اشْپیلمان طی جنگ جهانی دوم و اشغال ورشو توسط آلمان نازی در لهستان است[2]، پیانیست بیش از آنکه داستان نسلکشی یهودیان باشد داستان روایتگری است که در برابر تمام فجایع هنرش زندهماندن اوست، زنده ماندنی که میتوان آن را حاصل اقبال قهرمان دانست، با اینهمه هنر دیگری او را تا رسیدن اقبال و در برابر فجایع بیپایان زنده نگه میدارد و آن پیانیست بودن اوست، گویی این نُتهای نامرئی هستند که او را به تقلا وامیدارند.
ازاینرو در مقاله پیش رو قصد داریم از نگاه روانشناسی مثبت به بررسی نقش هنر یا همان توانمندی خلاقیت[3] بهعنوان توانمندی مرکزی شخصیت اشپیلمان در فیلم پیانیست بپردازیم و نشان دهیم توانمندی هر فرد چگونه میتواند او را هدایت و حمایت کند، حتی اگر آنچه در پیش رو دارد شرّ بنیادینی[4] باشد که بهقصد نابودی او گام بر میدارد.
هانا آرنت، سه فعالیت بنیادین و خلاقیت
هانا آرنت متفکر سیاسی، کتاب وضع بشر را با تعریف زندگی وقف عمل اینگونه آغاز میکند: «مقصود من از اصطلاح زندگی وقف عمل[5] سه فعالیت بشری بنیادین است: زحمت، کار و عمل. آنها از این رو بنیادیناند که هر یک تناظر دارند با یکی از شرایط اساسیای که تحت آنها آدمی بر روی کره خاکی حیات پیدا کرده است.
زحمت فعالیتی است متناظر با روند زیستی بدن انسان که رشد خودانگیخته سوختوساز و زوال آن در فرجام کار در گرو حوایج و ضروریات حیاتیای است که زحمت آنها را ایجاد و وارد روند زندگی میکند. وضع بشری زحمت خود زندگی است.
کار فعالیتی است متناظر با غیرطبیعی بودن وجود بشر که در چرخه حیاتی بیانقطاع نوع بشر جای ندارد و فناپذیری آن را این چرخه ترمیم نمیکند. کار جهانی مصنوع از اشیا فراهم میآورد که به نحوی مشخص با هر گونه محیط طبیعی فرق دارد. یکایک زندگیهای فردی درون محدوده آن سکنی دارند حالآنکه خود این جهان قرار است بیش از همه آنها عمر کند و از همه آنها فراتر رود. وضع بشری کار جهانی بودن است.
عمل آن یگانه فعالیتی که بدون واسطه اشیا یا مواد، مستقیماً میان انسانها جریان دارد متناظر است با وضع بشری تکثر متناظر با این امر واقع که انسانها و نه انسان بر کره زمین به سر میبرند و ساکن جهانند. اگرچه همه جنبههای وضع بشر به نحوی از انحا با سیاست ارتباط دارد؛ اما این تکثر به طور خاص عیناً شرط اصلی هر گونه زندگی سیاسی است.» (1)
با توجه به این تقسیمبندی میتوان در خصوص شخصیت اشپیلمان در طول فیلم نیز برداری سینوسی از سه فعالیت زحمت، کار و عمل ترسیم کرد که او در هر یک از سه بخش فیلم (ابتدایی، میانه،پایانی) در حرکت به سمت یکی از این فعالیتها است و قرارگیری او در هر یک از این سه نوع فعالیت خلاقیت او را به نحوی متناسب شکوفا یا محدود میکند که در ادامه به تحلیل این موضوع خواهیم پرداخت.
نیمه اول: هنر برای هنر[6]
فیلم با قطعشدن آخرین اجرای ولادگ(اشپیلمان) از قطعه نوکتورن شماره ۲۰ در دو دیز مینور- قطعه شبانه شوپن در رادیو لهستانِ سال 1939 و ساعتی پس از بمباران ورشو توسط آلمان نازی که باعث قطع برق رادیو و شهر شده بود، شروع میشود.
سکانسی فوقالعاده که در همان ابتدا نهتنها وحشت مهیب جنگ را در برابر ظرافت هنر به ما نشان میدهد؛ بلکه با امتناع ولادگ از قطعکردن موسیقی تا آخرین لحظه آینهای از تمامت شخصیت فردی را به ما نشان میدهد که حاضر است همه چیز خود را فدای کار کند.
این ایثار بیش از حد ولادگ ریشه در خروج او از میانهروی در استفاده از توانمندی خلاقیت دارد که به موجب آن شخصیت او برای دیگران به فردی عجیب و تنها مبدل شده است که حتی خانواده او گاه قادر به درکش نیستند موضوعی که در گفتگوهای او و خانوادهاش خود را در تفاوت نگاهشان به وقایع در ابتدای فیلم نشان میدهد.
«میانهروی، مفهومی ارسطویی است که بر اساس آن رفتار ،اخلاقی میانگین (حد) (وسط) بين دو حد افراطی است در روان درمانی مثبت توانمند محور، اعتدال دلالت دارد بر اینکه استفاده متعادل از توانمندیها هم درمانگر است و هم مؤثر.» (2)
در واقع آزادی از دیگر ویژگیهای هنر است. هنرمند فردی با ویژگیهای خاص است و عموماً جز دستهای از انسانهاست که علاقه فراوانی به درگیرکردن خود به قیدوبندها ندارد اما مشکل از جایی شروع میشود که این اعتقاد افراطی به هنر یا خوشبینی نسبت به آینده موجب عدم درک درست واقعیت برای ولادگ و خانواده او میشود و آنها را از خردمندی عملی[7] بازمیدارد،
اشتباهی که آنها را از ایستادگی متوقف میکند در حالی که شر برای از بین بردن آنها متوقف نمیشود و ذره ذره بر زندگی آنها سایه میگستراند.
در این خصوص به خوشحالی و مهمانی اول خانواده بعد از شنیدن اخبار اعلام جنگ انگلستان به آلمان و جشن کوچک آنها نگاه کنید که چگونه از جمله همه چیز درست میشه به رژه سربازان در میان ویرانیهای شهر کات میخورد.
در نیمه اول فیلم ما با برشهای پرشی[8] شاهد وقایع بین سالهای 1939-1940 هستیم که طی آن یهودیان تدریجا از نظر اقتصادی (بیرون شدن از مشاغل، محدودیت مالی) اجتماعی (جداشدن از جامعه از منع حضور در مکانهای عمومی تا بستن ستاره داوود) تا در نهایت که همگی از خانههای خود بیرون شده در منطقهای جدا از شهر سکنا داده میشوند.
«پیانیست خانوادهای را به تصویر میکشد که همواره چمدان بدستاند و به قول فرانس فانون ، شیوه زندگی آنها مرتب تغییر میکند، این یک نمونه از تبعید و دیاسپورای درون جامعه است-جامعهای که بر ساختار کلیشه سازی و تقابل خودی/دیگری شکل گرفته.»(3)
هانا آرنت معتقد است که: «انسانها در حالت تکثر، یعنی تا آن جایی که در این جهان به سر میبرند، حرکت میکنند و دست به عمل میزنند و تنها از آن رو میتوانند معناداری را تجربه کنند که قادرند با یکدیگر حرف بزنند و برای یکدیگر و خودشان معنی دهند و مفهوم باشند.»(1)
و این تکثر همان چیزی است که به تدریج برای یهودیان از بین میرود: آنها از دیگران جداشده، به سطحی پایینتر از انسان تقلیل داده شده و به عنوان دشمنانی که باید نابود شوند معرفی میشوند و این همان نقطهای است که ولادگ در دیدار خود با دوروتا از سطح نیاز به محبت و تعلق به نیازهای فیزیولوژیک هرم مازلو افول پیدا میکند و به همراه تمام یهودیان به زحمتکشانی آرنتی مبدل میشوند که تدریجا برای بقای خود به ابتذال شر[9] تن میدهند و بیتفاوت از کودکی که بر جنازه پدر میگرید عبور میکنند.
بخش اول این مقاله را با تمثیلی ادبی از رومن پلانسکی در اشاره به تراژدی پیش روی اشْپیلمان با ارجاع به کتاب ابله به پایان میرسانیم: «در این سکانس میبینیم که برادرکوچکتر در حال فروختن کتاب آن هم در یک بازار آشوب زده یهودی است و اشپیلمان از او میپرسد چیزی هم فروختی؟ او نیز پاسخ میدهد: فقط یکی، کتاب ابله! اثر فیودر داستایوفسکی
اما چرا این کتاب؟ در کتاب ابله، یک ارتباط تنگاتنگ مابین مفهوم قتل و اعدام وجود دارد. این کتاب که مرگ را جبر مطلق معرفی میکند و آن را اجنتاب ناپذیر میداند، در سیر داستان خود یک شاهزاده را به ما معرفی میکند که در نهایت به جنون میرسد، این جنون ثمرهی ناتوانی فرد در برابر نجات افرادی است که دوست میدارد، در این فیلم نیز، تماشاگر شاهد مردمانی است که سرنوشت نهایی آنها چیزی جز مرگ نیست! چه این مرگ اعدامی باشد که قانون تعیین کرده است، چه قتلی باشد که یک قاتل بین الملی در حال ارتکاب آن است.
از سوی دیگر ، تماشاگر شاهد شخصیت اشپیلمان است که همچون شاهزاده درون کتاب، باید شاهد از دست دادن یک به یک افرادی باشد که دوستشان دارد. »
در بخشهای بعدی این بررسی به این نکته خواهیم پرداخت که اگر خلاقيت به معنای استفاده از ابتکار فردی براي دستيابی به راهحلهاي جديد و کمک به پيشرفت زندگي خود فرد يا ديگران باشد آیا اشپیلمان آن گونه که نیچه در زایش تراژدی بیان میکند میتواند «به یاری هنر از این هراس و سویه تراژیک زندگی عبور کند؟»
منابع:
1. وضع بشر، هانا آرنت
2. روان درمانی مثبت: رشید طیب و مارتین سلیگمن
3. پیوندخوردگی هویت در نظریه پسااستعماری: مطالعه موردی فیلم پانیست: مسعود فرهمند، امیر علی نجومیان
4. پیج اینستاگرام مجله اینترنتی بهنام فیلم
5. زایش تراژدی: فریدریش نیچه
[1] پولانسکی خود به عنوان یک یهودیِ لهستانی ـ فرانسوی مادرش را در آشویتس از دست داده و پدرش نیز در کمپ یهودیان اسیر شده است و سالها در فرار از گشتاپو و قوانین حاکم بر لهستانِ اشغالی زندگی کرده است.
[2] فیلم بر اساس خاطرات اشْپیلمان که در 1946 با عنوان مرگ یک شهر چاپ شد ساخته شده است.
[3] کریستوفر پیترسِن و مارتین سیلگمن در پی بررسیای گسترده از هزاران قطعه از ادبیات، علم و متون دینی و فلسفی از سرتاسر جهان و در طول قرون مختلف، ۲۴ توانمندی در خوی و منش انسانی شناسایی کردند که در شش فضیلت ساماندهی میشوند و خلاقیت یکی از این 24 توانمندی است.
[4] کانت در دین در محدودۀ عقل تنها، این نظریه را ارائه میدهد که طبیعت انسان اساساً واجد یک شرّ بنیادین است. استدلال کانت برای شرّ بنیادین، عمدتاً از دو بخش تشکیل شده است؛ یکی میل ذاتی انسان نسبت به شرّ و دیگری ادعای فراگیر بودن شرارت بنیادین. کانت با نفی نظریۀ گناه نخستین، اصرار مـیورزد کـه شـرّ بنیادین مشخّصه ناگزیر طبیعت انسان است، ولی مسئولیّت اخلاقی آن بر عهدۀ ماست. چرا که مـا آزادانـه آن را انتخاب و از آن پیروی میکنیم.
[5] Vita Activa
[6] هنر از برای هنر در اصل برگردان انگلیسی از یک گفتهٔ فرانسوی در قرن نوزدهم است "l'art pour l'art" که به ارزش درونی هنر و تنها هنر جدای ارزشهای آموزشی، اخلاقی یا کاربردهای سود جویانهٔ هنر اشاره میکند. این کارهای هنری بیشتر در محدودهٔ هنرهایی که ارزش آنها در درون یا ذاتشان نهفتهاست، دستهبندی میشوند.
[7] خردمندی عملی مجموعهای از توانمندیها است که چگونگی استفاده سازگارانه از توانمندیها را در حل و فصل مشکلات و مسائل به روشی معتدل و متوازن، به ما میآموزد.
[8] Jump Cut
[9] عبارت ابتذال شر یا بههنجاری شر، اصطلاحی است که هانا آرنت در سال ۱۹۶۳ و در کتاب آیشمن در اورشلیم به آن پرداخت. نظریه او در این مورد این بود که شرهای بزرگ در کل تاریخ بشر بهطور عام، و بهطور خاص هولوکاست، نه توسط متعصبان کور یا بیماران با مشکلات روانی بلکه به وسیلهٔ مردم عادی که استدلالهای دولت-ملتهایشان را پذیرفتهاند، به اجرا درآمده و به همین دلیل از نظر مردم اعمالشان رفتاری طبیعی بودهاست.